در خویش می گدازم و دستانم شعله شعله به سمت تو قد میکشد
در خویش می گدازم و لهیب آه مکررم افق افق می شکافد و پیش می راند
در خویش می گدازم و سجده سجده زمزمه ی ذکر تو را مرهم آرامشم می کنم
در خویش می گدازم و قطره قطره بلور گدازنده ی اشک
چون شهاب های داغ بی آرام از آسمانه ی چشم هایم جاریست
بی خنکای عنایتت
معبود
جز خاکستری در دست باد نیستم
آسمان رحمتت هماره آبی باد
ای که سفره ی محبت تو پر رنگ است
معبود من
حقیقت یکتای مطلق
استوار
بر کنگره ی عرش ایستاده ای
و عطر لطف و رحمت بر جهان می پاشی
قطره قطره با هر باران نازل میشوی
و برگ برگ با هر درخت به آسمان سر می کشی
دریاب معبود من
این دست های نیایشی را که دیری است
جراحت روح مرا فریاد می کشد.