این آهنگ از گروه پینک فلوید هستش... نمی دونم تا حالا چیزی ازش شنیدین یا نه...
ولی اگه هم نشنیدین این یکی رو بشنوین .. چون خیلی زیبا و پر محتواست....
لحن محزون و سرشار از تأسف گیلمور روی پس زمینه زیبایی از بیس و پیانو،
از همون ابتدای آهنگ ذهن رو متوجه پیام و مقصود اصلی گیلمور که در پشت ظاهر
ساده کلمات و بی ربط بودن بندهای شعر نهفته است می کنه...
انسان هایی که گمان می کنند این دیوارها و قفل ها هستند که آزادیشان را دزدیده اند،
با فروریختن این دیوارها جام های خود فریبی را به هم می زنند...
در حالیکه...
A Great Day For Freedom
"by Gilmour, Samson"
On the day the wall came down
They threw the locks onto the ground
And with glasses high we raised a cry for freedom had arrived
On the day the wall came down
The Ship of Fools had finally run aground
Promises lit up the night like paper doves in flight
I dreamed you had left my side
No warmth, not even pride remained
And even though you needed me
It was clear that I could not do a thing for you
Now life devalues day by day
As friends and neighbours turn away
And there's a change that, even with regret, cannot be undone
Now frontiers shift like desert sands
While nations wash their bloodied hands
Of loyalty, of history, in shades of gray
I woke to the sound of drums
The music played, the morning sun streamed in
I turned and I looked at you
And all but the bitted residue slipped away...slipped away
زیبا بود..
ممنون
قابلتون و نداشت...
من که ترجمشو نمی دونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچ ترانه ای رو نباید با ترجمه از شکل و حالت زیبای خودش درآورد...
دیگه مجبورم کردی.... :
روزی که دیوار فرو ریخت
قفل ها را روی زمین پرت کردند
گیلاس ها را بالا بردیم و فریاد زدیم... چرا که آزادی آمده بود...
و روزی که دیوار فرو ریخت
کشتی احمق ها سرانجام به گل نشسته بود
وعده ها شب را روشن ساخت و نور در پرواز بود
خواب دیدم که از پیشم رفته ای
نه گرمایی مانده بود و نه حتی غروری
و حتی با این که به من احتیاج داشتی
مشخص بود که هیچ کاری برایت نمی توانم بکنم (اشاره به پوچی و بی انگیزگی و عشق و محبت قرن بیست و یکمی)
حالا زندگی روز به روز بی ارزش تر می شود
هنگامی که دوستان و همسایه ها دیگر خیرشان به ما نمی رسد
و تغییری دارد انجام می شود، که حتی اگر پشیمان هم شویم،
قابل برگشت نیست.
حالا مرزها مثل شن های صحرا این ور و آن ور می روند
هنگامی که ملت ها شانه خالی می کنند از زیر بار مسئولیت
صداقت، تاریخ، در سایه روزهای سیاه
با صدای طبل ها از خواب بیدار شدم
موسیقی می نواختند، نور خورشید صبحدم جاری می شد
برگشتم و به تو نگاه کردم
و همه چیز از بین رفت... جز ذره هایی تلخ (دلگیری های مختصر)